بیا ای رستم دستان ...
بیا ای رستم دستان
پس از تسخیر تخت آن هیولای پر از نیرنگ
و آزادی آن اورنگ
پرستشگاه دیوان را
به رنگ ارغوانی کن
درفش سرد و تاریک و پر از اندوه شهرم را
درفش کاویانی کن
تمام رنگ و بوی کشور آزاد فردا را
به رنگ سبز آبادی
به رنگ روشن شادی
به پاس لالههای سرخ این میهن
به رنگ زندگانی کن
سحرگاهان به جای چوبهی دار و خبردارِ شماری بردهی بیکس
به جای نغمهی کرکس
برای رفتن جادوی بیمایه
نیایشهای آن پیر گرانمایه
سرود جاودانی کن
تمامِ آسمانِ تیرهی این شهرِ پُر غصه
هوای تازه میخواهد
به همیاری دربندانِ این زندان
به رنگِ پاک آبی کن
زمینِ خشک بی رونق، پر از آماج آفاتی
بزن ویران کن آن اندیشهی پوسیدهی نسل خرافاتی
برای رستنِ ایمان
تمام بینش و کردار ما را آسمانی کن
بیا ای رستم دستان
اگر این قصهی باز آمدن افسانههای شور و شیدایی است
به دقت، خط به خط، افسانهها را پاسداری کن
(مجید خالقیان)
دیگر سرودهها را بخوانید...