بیا ای شهرزاد و قصه گُردآفریدان خوان
دگرباره به دستت گیر سازت را
بخوان آواز رازت را
سرود شاد آغازین...
پس از رنج هزارت را
یگانِ اشک و اندوهت
شود آن لشگر خشمی که میتازد به خونبازان
امیر ارتشِ آهی که آتش میزند بر جان غمسازان
و سردار سپاهِ فتنه پردازان،
بخوان همچون سرافرازان
بیا ای شهرزاد و قصه گُردآفریدان خوان،
بفهمان بر گُجَستَک رهبرِ گُردان نر پیکر
سیه تاج و بد آیین و بَتَر پیکر،
جوانمردانِ آهنگر به راهند و...
نظر بر راست دارند و...
سری پر مغز دارند و...
درفش کاویان در دست دارند و...
حریم پاک انسان را هماره پاسدارند و...
نگهبانان این مرزند
بخوان آری
بر آنانی
که در این بوم دانایی
علفهایی چنین هرزند...
نیایشگاه میهن را
سرای قدسی مردان دوران را
پدر را، بارگاهش را
حریم پاک آن آرامگاهش را
پر از آهنگ شادی کن
اگر زنجیر و شلاق بدآیین مرد بیگانه
ببندد راه ما را سخت گیرانه
ملالی نیست، آهی نیست
مشو غمگین و دلخسته
بخوان شادان و پیوسته
بخوان آن جمع مستان را
بخوان این میپرستان را
بخوان از کوشش میهنپرستانی که هوشیارند
و آنک اندک اندک باز میآیند
اگر مظلوم و عطشانند
ولی رقصان و خندانند
بخوان با شور و شادی دلنوازان را
و آنک اندک اندک نازنازان را
بخوان آری
سرود زندگانی را
سرود خیزش آن رازهای جاودانی را
سرود شاد آغازین...
و پایان ستمپیشهگرایی را.
دیگر سرودهها را بخوانید...