چنان من آرزو دارم ...
درفشِ سرزمینم را،
چنان من آرزو دارم،
که نامش کاویان باشد
سرود مردمان آن،
شود همواره «ای ایران»،
سرودِ جاوِدان باشد
سپاهی از خردمندان،
به پیکارِ لجنپوشانِ کودککش،
شود برپا
زمینِ سرزمینم را،
بسانِ سدِ پولادین،
هماره پاسِبان باشد
به هر تیره، به هر آیین،
برابر باشد و همدل،
همه با هم، همه یکدل
فتاده آنچنان بر خاک،
برایش بوسههای پاک،
شکوهش بیکران باشد
چنان من آرزو دارم،
که در این بوم و خاک و آب،
نباشد رعیت و ارباب
شود جالیزِ ما شاداب،
زمینهامان شود آباد،
پناه و آشیان باشد
من از آن آرزوهایم،
اگر فرسنگها دورم،
ولی چشمی به ره دارم…
که جادویی نباشد ارج،
هنرهامان نباشد خوار،
گزندیها نهان باشد
پر از آن آرزوهایم،
هزاران بار میگویم،
هزاران آرزو دارم
اگر امروز ما بر باد،
شود فردای ما آباد،
امید ما بدان باشد
(مجید خالقیان)
دیگر سرودهها را بخوانید...