گمان دارم سحر آمد
گمان دارم سحر آمد
زمان حصر فروردین، به سر آمد
گشودش فَروَهَر بال و…
کنون از بام و در آمد
سیاوش از دل آتش، چنان خُرّم برون آمد
که بعد از یک شب یلدا طلوع خُرّمان آمد
پگاه مهربان آمد
برای بیژن در چاه
یَلی اندر لباس تاجران آمد
خدا را صد هزاران شکر
منیژه شادمان آمد
سحر دیدم که پیکی از دیار خسروان آمد
که تاجش مهرگانی و به آیین کیان آمد
ز کیخسرو گذر آمد
ز امید و ز روز نو خبر آمد
اگرچه روز امید است و امیدم به بهروز است
ولی در دل هزاران آه و افسوس است
غمی در دل که جانسوز است
که من تنها گمان دارم…
گمان دارم سحر آمد
زمان حصر فروردین به سر آمد
(مجید خالقیان)
دیگر سرودهها را بخوانید...