
حَرمَلهخوی
کجا سینهها میزنی اینچنین؟!
بر آن قِصّهوارانهی کربلا
بیا و ببین غُصّهی نسل من
که تعبیرها میکند واژهها
ستم دیدگی، تشنگی، بندگی
به چشمان، همه خون و بر دیدهها
اگر سوی دیگر چنان دشمن است
به این سو همه خنجر خیمهها!
بگفتند آنک که ما آرشیم
ولی حَرمَلهخوی آن قصهها
خودی، ناخودی، زخمها میزنند
گَهی موشک و گَه سرِ نیزهها
پناهی ندارم ازین خشم و خون
فقط آه و عصیان و آیینهها
(مجید خالقیان)
دیگر سرودهها را بخوانید...