دسته بندی سروده‌ها

بِبار ...

بِبار آن یادگار روزگاری را،

که این خشم فروخفته،

شود پتکی به آن دیوار دل‌هامان


ببارَد چون یُورش بُردن به غم‌هامان

ببارَد سوی آن اندوهِ جان‌هامان


عجب آفند خوش عطری

پدافندی که می‌جوشد از آن آتش‌فشان‌هامان


ببارَد روی این بستر

که زندانی است جانفرسا

زمستانی است خار افزا


سحرگاهی که می بارد به ناگاهی

به صحرایی پر از هامون جانکاهی

رها سازد خروش بیکران‌هامان


خُنُک روزی که می‌تابد چو آن گرمای خورشیدی

و مهتابی است عصیانگر

به یاد سرکشی‌هامان

(مجید خالقیان)

دیگر سروده‌ها را بخوانید...