کُفری که من گفتم
پلیدیهای این دنیا، نماد و یادگارش نیست
چنین رسواترین رسوا، همان پروردگارش نیست
اگر مطلق ترین قادر، به دنیای نهانیهاست،
در این دوران وانفسا، زمستان و بهارش نیست
الا ای پیر بلخ و روم، ندیدیمش به هر جایی
در این کابوس جانکاهی، حضور آزگارش نیست
ورا در خانه پیدا کن، نه در کوی و خیابانها
که پاکیها نهان باشد، زمان و روزگارش نیست
بر این کفری که من گفتم، حدود شارعان جاریست
ولی بر این تن رنجور، مجال سنگسارش نیست
(مجید خالقیان)
دیگر سرودهها را بخوانید...