Background Image

ز جورِ فرعونِ ضحاک ...

ز جورِ فرعونِ ضحاک

نه نور روی آن موسی کلیم الله می‌آید

نه زرتشتی مسیحا وار

آه، این بار

زمان رزم و پیکاری، هزاران ساله می‌آید


به جنگ دشمن بی باک

چه امیدی سپهسالار را برده است؟!

کهن افسانه‌ها شاید به دل گفته است

بگو بر لشگر گمگشده‌ی آن شاه شاهان، کز بیابان‌های بی پایان

به سوی بدترین توفان تاریخ بشر آید

کنون کشور بدست غاصبان آمد

و دستان سپهسالار بی یار است

زمان رزم و پیکار است


به غمگین پیکرِ بر خاک

سیه تن کن که او مُرده است

درفش کاویان اکنون به دست دشمنان مانده است

بگو آن لشکر افسانه‌ها را کز پی توفان، هزاران سال گمراه است

به سوی این سیه پوشان گذار آرد

که جنگی سخت در راه است


ز پیمانی که شد نا پاک

ندارد طعم پیروزی شکست دشمن بی باک

ببین سردار مرموز سیه پوشان، چه مظلومانه می‌غلطد به خون و خاک

و آن گم کرده ره لشگر

هنوز اندر پی یک کوچه از صد راه صحراهاست

گمانم شک و افسانه است

فریب و ننگ بیگانه است

یقین کردم به امید چنین ننگی، نمانده است آن سپهسالار

و او از آسمان خوانده است

قلم، شمشیر فردا هاست


کهن افسانه‌ها بس کن

بگو دانای توس آید

که او در دل چنان اسطوره‌های راستین داند

که ما را زین پریشان جنگِ نا فرجام جان فرسا همی راند

سحر می آید آنک، آی...

درفش کاویان آرای

که نوری پاک از آن شهنامه‌اش آید

(مجید خالقیان)

دیگر سروده‌ها را بخوانید: